۴خرداد، پنجاه و دومین سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان و دو تن از اعضای مرکزیت سازمان، محمود عسگریزاده و رسول مشکین‌فام است. ۴خرداد یکی از روزهای مهم تاریخ سازمان مجاهدین، بلکه تاریخ مبارزات مردم ایران است. چرا که از این خونها بود که به‌گفتهٔ پدر طالقانی سیلابها برخاست و راه جهاد گشوده شد.
محمد حنیف انقلابی بزرگی بود و حقایق عمیق و دگرگون‌کننده‌یی را در سپهر مبارزه و انقلاب کشف کرد. او بود که «غبار از رخ دین زدود» و جوهر حقیقی اسلام را از زیر آوار خرافات اعصار و قرون که ارتجاع و استبداد بر سرش آورده بودند، بیرون کشید و بر پایهٔ اصیل‌ترین آموزه‌های توحیدی و قرآنی اعلام کرد که در زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی، مرزبندی اصلی نه از میان بی‌خدا و با خدای صوری که از میان استثمارکننده و استثمارشونده می‌گذرد.
حنیف برای اولین بار مبارزه حرفه‌یی را بمثابه امری علمی و سازمان‌یافته بر اساس اسلام انقلابی بنا گذاشت و بر این پایه سازمانی را تأسیس کرد که به‌امید واقعی خلق برای رسیدن به‌رهایی و آزادی تبدیل شد.
هر کدام از اینها حقیقتاً یک انقلاب بزرگ در دنیای مبارزه بود. علاوه بر اینها حنیف سنت‌گذار فدای حداکثر و بی‌چشمداشت است که البته آن را از فدای مطلقهٔ حسین بن علی و مکتب عاشورایی او آموخته بود. مسعود رجوی آن را چنین بیان کرد: «فدا، رمز بقا».
این دیالکتیک درخشان و خیره‌کننده اگر آن روزها و در اوان بنیانگذاری مجاهدین شگفت و رمانتیک می‌نمود، امروز در پرتو تجارب نیم‌قرن گذشته به‌واقعیتی متقن تبدیل شده است. یک نگاه به‌موقعیت کنونی مجاهدین و مقایسهٔ آن با سرنوشت جریانها و گروههایی که با منطق حفظ خود و بی‌هزینگی، سیاست‌بازی و نان به‌نرخ روز خوردن را پیشه کردند، این واقعیت را به‌وضوح نمایان می‌سازد.
بر شالودهٔ منطق فدای حداکثر حنیف، نسلی پرورش یافت که شکنجه‌گاههای شاه و ساواک تا میدانهای دار و تیرباران خمینی را گردن‌فرازانه و استوار در نوردید و از پرداخت هیچ بهایی سر بر نتافت.
حنیف بنیانگذار و آموزگار نسل سر موضع بود که در هیچ شرایطی و زیر هیچ فشاری از آرمان و عقیدهٔ خود دست برنمی‌دارد؛ چرا که تا بن استخوان ایمان دارد و می‌داند بدون پرداخت قیمت، آن هم از بالاترین سطوح رهبری جنبش، هیچ نتیجه‌یی که ثمرش به‌مردم محروم برسد، حاصل نمی‌شود.
همان ایمانی که تاریخ آن را در طنین فریاد رسای حنیف در سلولهای اوین شنید که در سحرگاه ۴خرداد بر در سلول خود می‌کوفت و دژخیمان را فرامی‌خواند که من آماده‌ام! چرا مرا نمی‌برید؟!
این اعلام آمادگی و ابراز اشتیاق برای فدای حداکثر بود که در حماسه پایداری و پاکبازی مجاهدان سرموضع در قتل‌عام۶۷ پژواک یافت و مجاهدان قهرمان سرموضع پوزه خمینی و دژخیمانی چون رئیسی جلاد را به‌خاک مالیده و گاه فریاد می‌زدند: من مجاهدم! من مجاهد خلقم! بیایید مرا هم ببرید!
آنها در آیینهٔ یقین چه می‌دیدند که آن را به‌بهای جان می‌خریدند؟ و سرشار از عشق به‌زندگی، سرود خوان و دست‌افشان تا پای چوبه‌های دار می‌دویدند؟ آنها پیروزی محتوم را می‌دیدند. آزادی خلق را می‌دیدند و می‌دانستند که این گرانبهاترین جواهر هستی، جز با نثار خون به‌دست نمی‌آید. آنها در مکتب حنیف آموخته و این یقین را یافته بودند که انقلابی کسی است که اگر کران تا کران آسمان را ابرهای تیره و تار فراگرفته باشد، خورشید آزادی را از یاد نبرد. آنها فریاد ناصر صادق را در بیدادگاه شاه شنیده بودند که ما دماغهٔ کشتی پیروزی را در اقیانوس توده‌ها می‌بینیم.
در مکتب حنیف که بعدها در انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین به‌بلوغی تازه و مداری بالا بلند دست یافت، فدای جان، حد فدا نیست. برای رسیدن به‌مقصود آزادی و برای از ریشه برکندن ارتجاع ضدبشری خمینی، هیچ چیز فدا ناکردنی نیست. برای آزادی خلق و میهن، نه فقط از جان، بلکه باید از همه چیز، از خانه و خانمان و همه چیز خود گذشت تا مردم ایران به‌همه چیز، دست پیدا کنند.    
🙏لطفا به اشتراک بگذارید