من تصاویر خواهر مریم و برادر مسعود را بالا بردم. سه روز در سلول کناری حجت زمانی بودم. آنجا گفت که احتمالاً اعدامش می‌کنند. پدر خلیل شالچی به من گفت پسرم تا آخوند کفن نشود این وطن وطن نمی‌شود. از این جمله او خیلی خوشم آمد.
شهید عبدالرضا رجبی رفیق، دوست و تن واحد همیشگی من که تا آزادی از زندان همواره کنارش بودم. می‌گفت اگر من بتوانم این دخترم را بفرستم پیش مجاهدین خیالم راحت می‌شود. دو سال بعد که دخترش به اشرف رسید از این‌که عبدالرضا به آرزویش رسید خیلی خوشحال شدم.
مجاهد شهید ابوالفضل مولایی را در خیابان سعدی در وسط زنجان به تور انداختند و با قمه و چاقو به جانش می‌افتند. او از ناحیه چشم مورد اصابت چاقوی مزدوران حزب‌اللهی قرار گرفت و بعد از چندین ماه مداوا در بیمارستان پاستور و امداد پزشکی مجاهدین بهبود یافت. مجدداً با شور و اشتیاق بیشتری به مسئولیت سازمانی‌اش ادامه داد.
 
لطفا به اشتراک بگذارید:     
🙏لطفا به اشتراک بگذارید