
فرازهایی از جنبشهای آزادیخواهانه در تاریخ ایران
شرایط عینی جنبش
درابتدای نیمه دوم قرن هشتم هجری ( یعنی درست در ۱۶ ذیقعده سال ۷۵۴ هجری قمری ) با شكست طغا تیمورخان مغول درنزدیكی استرآباد، توسط سرداران جنبش سربداران، سلطه قوم خونریز مغولان درایران پایان یافت. همچنان كه در قسمت سوم این سلسله مقالات توضیح داده شد، بزرگترین خدمت جنبش آزادیخواهانه سربداران در تاریخ ایران، شكست و پایان دادن به سلطه مغولان در خاك ایران زمین بود. درپی این شكست درنقاط مختلف ایران حكومتهای منصوب به سربداران كمترازسی سال زمام امور را بدست داشتند. مردم ایران دراین دوران كم وبیش شاهد رهایی از ظلم وستم مستبدان خونریز و چپاول وغارت فئودالهای حاكم بودند.
دقیقأ ۲۳ سال پس ازشكست مغولان، مستبد خونریز دیگری بنام « تیمورلنگ» كه ازهمان خاندان بود، درسال ۷۷۷ هجری قمری، مجددأ بساط سركوب وغارت و خونریزی خود را در اقصی نقاط ایران زمین پهن كرد.
حروفیه تداوم جنبش سربداران
همچنان كه جنبش سربداران آنتیتز حاكمیت خونریز مغولان بود، میتوان گفت كه« جنبش حروفیان»، آنتی تز حاكمیت ستمگرانه تیمور و حاكمان و اعقاب او، درایران زمین محسوب میشود. پیدایش، گسترش و اعتلای این جنبش در نقاط مختلف ایران، دقیقأ گویای این است كه مردم ایران هیچگاه سلطه بیگانگان و حاكمان خونریز و مستبد را نپذیرفته، و با هرشیوه ممكن به مبارزه با آن برخاستند.
تاریخ نیمه دوم قرن هشتم هجری درایران زمین، مملو از جنایتها و سركوبگریهای استبداد خونریز و چپاولگریهای بیرحمانه تیمور و حاكمان و خاندان اوست، كه در واقع زمینه عینی جنبش حروفیان را تشكیل میدهد؛ تاریخ نویسان می نویسند؛
« تیموردر این كشورسلطنت ستمگرانه تشكیل داد. مردم را دستخوش بیرحمیها و درازدستیهای خود میداشت»
« تیمورمانند جد مادری خود چنگیز تشكیلات خاصی داشت، در درندهخویی با او برابر، و در خیانت و پیمانشكنی از او برتر بود » .
« اسناد موجود از درنده خویی و خونخواری تیمور داستانها دارند. از آن جمله نوشتهاند كه هنگامی كه شهر سبزوار بدست تیمور افتاد، دستورداد كه سربازانش وحشیانه از مردم شهر انتقام گیرند. لشكریانش دو هزار مردم این شهر را زنده با آجر و ساروج مخلوط كردند و از آنها برج و بارو ساختند. همچنین تیمور پس از گشادن اصفهان، دستور قتل عام مردم را صادركرد. در حدود هفتاد هزار نفر از اهالی اصفهان دراین واقعه كشته شدند. و لشكریان تیمور سرهای كشتگان را از بدن جدا ساختند، و از آنها دو كله منار برپا ساختند» .
درهمین مورد
سربداران؛ فرازهايی از جنبش های آزادی خواهانه درتاريخ ايران
كلاویخو سفیر اعزامی پادشاه اسپانیا به دربار تیموری مینویسد :
« روزیكشنبه ۲۷ ژوئیه ازنیشابور براه افتادیم… فردای آنروز به شهری بنام « فریور» رسیدیم. دیدم بیشتر مردم از شهر گریختهاند… این جلای وطن ناشی از ترس و بیم سپاهیان تیمور بود… كسان تیمور درشهر بیدادگری كرده بودند… ضربات بی محابا و شدیدی كه در آن هیچ رحم و شفقتی وجود نداشت. مردم آبادیهای سر راه چون از آمدن تاتاران آگاه میشدند، بازرگانان دكانهای خود را فورا تخته میكنند و مانند دیگران میگریزند… در ضمن گریز بلند میگویند« ایلچی »، یعنی « سفیران ». چون میدانند با آمدن سفیران روزگار آنان سیاه میشود…
مردم چنان میگریزند كه پنداری اهریمن شخصا بدنبال آنان روان است. براستی كه چون این تاتاران به آبادی داخل میشوند چنان اغتشاش و جنجالی براه می اندازند و چنان بیرحمانه وستمگرانه رفتار میكنند، كه گویی خود ابلیس به آنجا آمده است».
شرایط ذهنی جنبش :
در روزگار حاكمیت مغولان، كه جنبش اصیل و مردمی سربداران پاگرفت وگسترش یافت، در نهایت منجر به برچیدن بساط حاكمیت مغولان از سرتاسر ایران شد. آموزشها وروشنگریهای پیشوایان روشنفكر و پرشور این جنبش درمیان تودههای مردم ایران گسترش بیسابقهای یافت. علاوه بر آن در دولت های سربدار مردم شاهد استیفای حقوق حقه خود بودند. باچنین زمینهای كه از قبل وجود داشت و تحت تأثیر آن، در دوران حاكمیت تیموری هم، پیدایش متفكران و روشنفكران متعهد و مسؤلی كه در پی ترویج حقیقت و استیفای حقوق مردم باشند، امری عادی بود.
دررأس آنها پیشوا و بنیانگذار جنبش حروفیه« مولانا فضلاله نعیمی استرآبادی » بود. روشنفكر آگاه، پرشور و مسؤلی كه، عزم جزم كرده بود كه با همه مظاهر حاكمیت خونریز تیموری درسراسر ایرانزمین در افتد و چنین كرد.
ویژگیهای پیشوا وبنیانگذار جنبش حروفیه وپیروان او :
از میان همه علوم، به علم حروف توجه خاص داشت و آنرا وسیله بیان افكار روشنفكرانه خود میكرد. وی شاگرد « پیرسید بیضاوی »شاعر بود. به سال 740 ه.ق. درشهر تبریز كه از پایگاههای عمده نهضتهای تودهای ضد نظام ستمگر بود، زاده و پرورده شد. در عنفوان جوانی و ازسن هیجده نوزده سالگی، درشهرها و سرزمین های مختلف به مدت 19 سال ( ازسال 759 تا 778 )، به سیر وسیاحت پرداخت. گویند برای گریز از توطئه و شیطانسازیهای آخوندهای درباری، بطور مخفیانه و با تغییر قیافه به شهرها ومناطق مختلف ایران مهاجرت میكرد. خودش در این رابطه گوید :
تا به من ره نبرد كس، بجز از من هرگز در صورهای پراكنده از آن میآیم
پس از زیارت خانه خدا درشهر استرآباد ـ كه از روزگاران كهن كانون آزادگان و بیداردلان بود ـ رحل اقامت افكند. نعیمی در این سرزمین بساط وعظ و تذكارگسترد. با اینكه خود امرار معاشش از راه كلاه دوزی ( طاقیه ) بود، بیداردلان و مستمندان از افكار وآرمان وی استقبال كردند و به دورش گرد آمدند.
دریك متن عربی مربوط به قرن دهم هجری چنین میخوانیم :
« فضلاله ابوالفضل استرآبادی عجمی و نام او عبدالرحمان است. ولی به سید فضلاله حلال خور شهرت داشت. باین معنی كه حلال میخورد. او به اندازه ای پارسا و متقی و زاهد بود كه درباره وی آوردهاند كه درهمه زندگانی خود، ازخوراك كسی نچشید و ازكسی چیزی نپذیرفت. طاقیههای عجمی میدوخت و از بهای آن روزی میخورد. با این وصف از دانشها و قدرت بر نظم و نثر، بخوبی آگاه و برخوردار بود… و او پیروان فراوان درنقاط جهان دارد، كه از بسیاری بشمار نمیآید. و به داشتن« نمد سپید» برسر و برتن خویش مشخصاند».
آنها را « كپنك » یا نمدپوشان نیز گویند بالا پوش پشمینهای كه فقیران و مستمندان پوشند.
« این پیروان نمد پوش همان گروههای بیداردل و ستمدیده جامعهاند كه از همان آغاز به نعیمی روی آوردند و همآواز وهمراه او برضد تیمور خونخوار جبهه گرفتند ».
از زبان خودش بشنویم : « حق جل و اعلی ازكمال رأفت و مرحمت خود، چنان حضوری و اطمینانی كرامت فرمود كه تمامی اسباب و اموال و املاك را در نظر دل من وزنی و قدری بنماند، به حیثی كه بود و نبود آن پیش من یكسان شد ».
نوشتهاندكه اعقاب وی به امام هفتم شیعیان میرسد.
درزندگی نامهاش میخوانیم: « اوبسوی راستیها و پاكیها رفته، و حتی در زندگی روزمره، سعی كرده آنرا در خود متجسم سازد. از مال و منال دنیایی بریده… و در وادی تقوی تا آنجا پیش رفته، كه از خود رسته و زن و فرزند و خواسته را، واگذاشته و به سیر و سفر برخاسته، تا گمشده خود را باز یابد. خودش گوید :
بدان كه طالب حق را عروجی میشود حاصل گر از جان و جهان ونام و اهل خویش برخیزد
زندگی مرفه را كنار گذاشت، و برای گذران معاش به طاقیه دوزی پرداخت. طوری كه« فضل حلال خور » شهره شد. و این صفت را تا بدانجا كشانده، كه حتی لقمهای از سفره كسان و ناكسان نپذیرفته است. رأفت و شفقت بر جمیع خلق، از صفات بارز فضل بود. او یك سر موی در امور دین كوتاهی نكرد.
مجموع صفات او را یاران و پیروان او نیز داشتند. تا آنجا كه آنها را «حلال خوران» یا «راستگویان» می نامیدند. آنان نیز چون فضل از دسترنج خود میخوردند و لب به حرام نمی آلودند. هرگز درهمی از كسی نمیپذیرفتند. دروغگویی را بسیار مذموم می دانستند و هرگز صحبت از مال ومنال دنیوی نمیراندند. در همه جا ازخراسان گرفته تا آذربایجان، به پاكیزهگی روزگار شهره بودند.
با یكدیگر چون برادر و مشتاقتر از برادران تنی بودند. سخاوت و عفت از جمله صفات بارز آنها بود. دیده به شهوت نمیآلودند. بیهودهگویی و بهتان و غیبت را خوش نمیدانند. دستگیری از فقرا و ضعفا، جزو خصائل آنان بود. فرائض را بجای میآوردند. از محرمات میگریختند. سروده های آنها این است :
پا بر سر كونین نهد، ازغایت همت هركس كه چو من پیشه كند بی سروپایی
درما نرسی، ازآنكه دانم در بند زر و سر و كلاهی
كجارسی به جوانان كهف، تا نكنی گذر زمال و منال و زر وگنج دقیانوس.
عباس شیرازی
ادامه دارد…