لطفاً کمی از خاطرات زندان خودتان بگویید.
ملیحه مقدم:
در یکی از روزها صحنهٔ شگفتی را دیدم که تصورش هم حتی برایم مشکل بود. در دو طرف سرتاسر راهرو زندان پاهای غرقه به خون کسانی ردیف شده بود که از بازجویی برگشته بودند. پاسدارها عبور میکردند و با لگدزدن به پاهای آش و لاش آنها راه خود را باز میکردند. این صحنه مرا شوکه کرد.
احساس میکردم هیچکس از چنین جایی زنده خارج نشده تا بتواند این حقایق را به مردم ایران و به جهانیان گزارش دهد.
تصویر پاهای شرحه شرحه، صدای داد و فریاد، نالهها، ضربههای شلاق و مشت و لگدی که هیچ انقطاعی نداشت، نفسم را در سینه حبس میکرد…
بازجویی که او را «استاد» صدا میکردند، کار بازجویی مرا به عهده گرفت. ابتدا یک شلوار کردی خیلی گشاد و بزرگ به من داد… یک سری آلات شکنجه را در دستش گرفته بود و به من نشان میداد. پرسید: کدام را انتخاب میکنی؟
منوی ابزار شکنجهٔ «استاد» عبارت بود از انواع کابلهای برق که سیم های سر آنها را لخت کرده بودند تا هم درد داشته باشد و هم جراحت و زخم ایجاد کند. برخی کابلها حدود ۴-۵ سانتیمترقطرشان بود. چند مدل شلنگ که برخی انعطاف داشتند و برخی خیلی شق و رق بودند، به اضافه چوب و باتون. به هیچ صورتی نمیتوانستم بهت و حیرتم را از این وضع پنهان کنم.
لطفا به اشتراک بگذارید: